نگاهی از پشت ققنوس
چشم من بسته به رویا ، غمت از همه جا سر آمد
تا نگاهم با نور تو چون قفسی خسته بر آمد
شاپرکی خسته از فراغت در انتظار نگاهت بود
تا نور نگاهت از پشت ققنوسی در آمد
منی که خسته در قفسی چون ماهی در ساحل افتاده بودم
تا که از دستای تو بر قایقی شکسته خبر آمد
بسته بود صدای تو در درونم از همه جا
تا موجی از ندایت چون سوز سازی از دور آمد
نا امیدی چون کوهی خسته بر زمینم ریشه زده بود
تا که ابری پر از باران عاطفه از سفر آمد
خوشحالی چون شبنمی بر گونه ام نشسته بود
تا باد صبا فریادی زد که آن یار دلبر آمد
درد انتظار