عاشقی چون دلی است پر از خرمن خشکیده از بی خیالی
که با یک نگاه ارغوانی آتش می گیرد
و چاره ی خود را در وصال یک قطره باران از
نگاه خیال در سرای آرزو می یابد
خیالی از تبسم یک سکوت
از پریشانی فکر در اندیشه ی بود یا نبود
تفسیر من از نگاهت جز یک کلمه نیست
و واژه ای هم نمی یابم که در آن یک کلمه جای دهم
عاطفه ات با احساسم یکسان گشته
صدایت بر بیشه ی دلم چمن زده
و نگاهت چون گلی بر قلبم آویشن خورده و عاشقم کرده
فاصله ها میان من و تو پر از فراز و نشیب است
و من این فاصله ها رو از آوای نگاهت چون چشم بسته می پیمایم
تا در دلت جای بگیرم
درهای بسته
سکوت خسته
فریاد غمگین
بیشمار رویا از خیالات رنگین . . .
آیه ی انتظار در فراغ یار است
و شوق وصال چون تولد یا غروب خورشید است که
یک لحظه را در میان هزاران فاصله قرار داده
و عاشقی چون شیفته ی عشق خود است
انتظار سخت را به پای یک لحظه وصال شیرین می پیماید
تلخی عشق این است که آخر این وصال شیرین
چون اول غروب ، غمگین نباشد