.jpg)
آه از این زندگی... آه از من! آهی از جنس بلور .
آه از پرسشهای مکرر؛ ... آه از پاسخ های گنگ
آه از لرزش دل و آه از چشمان منتظرو بغضی گره خورده در حنجره ای زخمی
از قافله یِ بی پایانِ دلتنگی ها- از شهرهای انباشته از سکوت ؛از غمی جانسوز و بی پایان
آه از چشمهایم که بیهوده در آرزوی نورند- از بی حیاییِ اشخاص- از شکستن های بی صدا
آه از بیهودگیِ همه چیز- از تقلایی که اطرافم میبینم ؛برای چه نمیدانم.!؟! مانده ام در این برهوت
آه از سالیانِ پوچ و بی حاصلِ باقی مانده- از پیکره ی درهم پیچیده یِ من ؛
پرسش من این است: در این چرخه یِ غم، در این تکرار فصول به کدامین امید زنده ایم ؟چرا که..........
همان روز که برای تدفین چشمهایم زیر باران در دامنه ی کوه گم شدم
قلبم روی دامنه جا ماند آخر توان باز گشت نداشت. و من با احساسی گنگ .....
فصل ها را قتل عام کردم و این بود نقطه آغاز من. چرا که آموخته ام....
زندگی:: مثل یک بوم نقاشیست با این تفاوت که در آن از پاک کردن خبری نیست
و ختم کلام اینکه....
باد می پیچد در شاخ درخت می کشد زوزه و با ناله روان می گردد و چه کس می داند... من پر از اندوهم ...که نوایم شده چون زوزه باد که نگاهم بی روح.... که درونم سرد است خسته،می اندیشم زوزه باد چه غمگین شده است...و غمگین تر از آن ناله و این آه جگر سوز من است
وداع |
چه عشقت...خوش به حال کسی که عاشقش تویی!
موفق باشی عزیزم.
سلام من آپ کردم :)