مغرورم از حماسه ی ایثارت ای وطن
پرشورم از حکایت فردایت ای وطن
در آسمان عاطفه ات چون طلسم عشق
ناگفته ام در این غم هجرانت ای وطن
با چشم واله چون نظر اندازمت بدان
در اوج باورم شده ایمانت ای وطن
پیمانه می دهد گل محفل به دست ما
در سینه می تپد دل بیمارت ای وطن
اینک فضای دل شده در این خزان هجر
محنت سرای حسرت دیدارت ای وطن
امشب فروغ دیده به میخانه می رود
آنگه که عاشقم به تمنایت ای وطن