...ای کاش عاشق نمی شدم...

...............................تقدیم به بهترینم..............................

...ای کاش عاشق نمی شدم...

...............................تقدیم به بهترینم..............................

چشمانی که گریه نمی کرد کرد

من با همسفران خوبی به شمال ایران رفتم انها ازبم امده بودن مابا انها رفتیم سرعین استارا ولی این سفر پایانی خوبی نداشتچون دراستارااز هم جداشدیم من شب انروز(۲۹/۴/۸۵)بود نتوانستم شام بخورم دروغکی گفتم من دوشت ندارم چون تواین سفرکسانی بودند که ادم ذلش نمی یومد که انهاراترک کنه به جونه خودم قسم میدم که اصلاًخیلی برام سخت بود رفتم توماشین واز خدا خواستم که کاری کونه که ما بازهم که شده اونجا بمونیم ولی خواست خدا چیزی بجزء جدایی نبود...آه.آه.آه

دردسختی برام بود شایئ شماباورنکونین ولی خداشاهدبود گفتنش باز فایده نداره ولی من از خداوند مننان خواهش میکنم ان روز را بیاوردولی میدانم که شدنی نیست وقتی تنهایی بر می گشتیم باز به عقب ماشین نگاه می کردم و میگفتم که کاش بازهم بودندو براشون بای بای می کردم من انقدر ناراحت بودم که انگار چیزی در گلوم گیر کرده....

خدایا یعنی من باز انهارا خواهم دید می ترسم بمیرم ودیگر این صحنه را نبینم ممنون ازاینکه خاطره ی منو زنده کردین

 

ول شما(همسفران) هم بدانین که اگرچه نیستین ولی در دلم شما همیشه هستین و خواهیدبود

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد